معنی بازدید سپاه

واژه پیشنهادی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

بازدید

بازدید. (مص مرکب مرخم) برآورد (حاصل مزرعه و درآمد و امثال آن). تقویم. تخمین. حدس قسمت بنایی. حزر. تقویم حاصلی ندرویده و ناچیده: ودر حین بازدید محال، معتمدی از دیوان اعلی تعیین میشود که در حضور او عمل و سایر مأمورین بازدید نمایند. (تذکرهالملوک ص 46). و بعد از آنکه نسخه ٔ بازدید برقم وزیر دیوان اعلی رسید... (تذکرهالملوک ص 51).
- دائره ٔ بازدید، دائره رسیدگی به حسابها.
- دید و بازدید.
- مأمورین بازدید، تقویم کنندگان: به اتفاق عمال و مأمورین بازدید روانه ٔ محال میگردد. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 51).
|| مراجعه. دیگربار دیدن. رفتن بدیدار آن که از تو دیدن کرده است. مقابل دیدار کردن. || از نو رسیدگی کردن بحساب. کنترل. || معاینه (طبیب).


سپاه

سپاه. [س ِ] (اِ) از پارسی باستان «تَخمه سپاد»، اوستا «سپاذه » (قشون)، ارمنی عاریتی و دخیل «سپه »، استی «افساد» و «افساد» (مقدار بسیار، سپاه، فوج)، پهلوی «سپاه » (مجموعه ٔ لشکریان). رجوع شود به اسپاه، اسبه، سپه. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). فوج و لشکر. (آنندراج). لشکر گشن و انبوه. اسپاه و اسپه از این لغت است. (شرفنامه ٔ منیری). جند. (ترجمان القرآن). جیش. (دهار). عسکر. قشون. لشکر. خیل. (دهار):
خوبان همه سپاهند اوشان خدایگان است
مر نیک بختیم را بر روی او نشان است.
رودکی.
سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون.
ابوشکور.
سپاهی که نوروز گرد آورد
همه نیست گردش ز ناگه شجام.
دقیقی.
پیاده بدانند و پیل و سپاه
رخ و اسب و رفتار فرزین و شاه.
فردوسی.
رده برکشیده سپاهش دو میل
بدست چپش هفتصد ژنده پیل.
فردوسی.
نباید که بیکار باشدسپاه
نه آسوده از رنج و تدبیر شاه.
اسدی.
با لشکر زمانه و با تیغ تیز دهر
دین و خرد بس است سپاه و سپر مرا.
ناصرخسرو.
تنها یکی سپاه بود دانا
نادانْت با سپاه بود تنها.
ناصرخسرو.
سپاه زنگ بغیبت او [شاه ستارگان] بر لشکر روم چیره گشت. (کلیله و دمنه). || درشت. (آنندراج).


بازدید کردن

بازدید کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) بدیدن کسی رفتن که بدیدن شما آمده بود. زیارتی را با زیارتی مقابله کردن. || آفریدن. به نمود آوردن: و بهمین معنی در کتب طبیه در خواص بعضی ادویه آورده اند که فلان چیز اشتها را بازدید کند. (آنندراج). || عیادت. || معاینه و مراجعه ٔ طبیب بیمار را. || تخمین. تقویم (حاصل و درآمد). برآورد کردن. تقدیر کردن. به تخمین مقدار چیزی یامبلغ ارزش آن را معلوم کردن. رجوع به بازدید شود.

فرهنگ معین

بازدید

(مص مر.) دیدار کردن، دیدن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بازدید

دیدار، دیدار مجدد، ملاقات، ویزیت، کنترل، معاینه، بررسی، سرکشی

فارسی به انگلیسی

بازدید

Overhaul, Visit, Visitation

فارسی به عربی

بازدید

تفتیش، زیاره، مراجعه، مسح


سپاه

جیش، مضیف

فرهنگ عمید

بازدید

دیدار کردن،
دیدار دوباره،
به دیدن کسی رفتن که قبلاً به ملاقات آمده،
رسیدگی به کاری،


سپاه

قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد،
نیروی نظامی ثابتی در ایران که بعد از انقلاب اسلامی تشکیل شد،
[قدیمی] لشکر، قشون: سپاه اندک و رای و دانش فزون / به از لشکر گشن بی رهنمون (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۱۰۵)،

فرهنگ فارسی هوشیار

بازدید

(مصدر) دیدار مجدد دوباره دیدن، ملاقات شخصی از دیگری که وی قبلا بملاقات آمده باشد، رو ء یت مکانی و ناحیه ای، رسیدگی بامری.

معادل ابجد

بازدید سپاه

96

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری